این دیدگاه در سال 1980 با هدف ایجاد، هماهنگی و انسجام هرچه بیشتر در اهداف و برنامه های سازمانی و نیز اطمینان از اجرا و پیاده سازی طرح ها، ظهور کرد. مدیریت استراتژیک، اصطلاحی است که برای تشریح فرآیند تصمیم گیری و اجرا، مورد استفاده قرار می گیرد.
در این فراگرد، سه عنصر اساسی مطرح می شود:
در این راستا، 4 عامل کلیدی باید مد نظر قرار گیرند:
تعریف تفکر استراتژیک (Strategic Thinking) عبارت است از : ابزاری برای معرفی مفاهیم و رویکردها. ولی معرفی تفکر استراتژیک از طریق تعریف آن کاری کم اثر است. علت این امر در پیچیدگی مفهومی این رویکرد نهفته است. تعاریف متعددی که برای تفکر استراتژیک ارائه شده، هر یک به جنبه هایی از این رویکرد توجه داشته اند. هرچند هیچ یک تمامی ابعاد را دربر ندارند. در چنین شرایطی بهتر است برای معرفی به جای تعریف، به ماهیت و ویژگی های تفکر استراتژیک پرداخته و بدین ترتیب تلاش شود تا نمای صحیحی از این رویکرد تصویر گردد.
از دیدگاه ماهوی تفکر استراتژیک یک بصیرت و فهم است. این بصیرت کمک می کند تا در شرایط پیچیده کسب و کار :
واقعیت های بازار و قواعد آن به درستی شناخته شود.
ویژگی های جدید بازار زودتر از دیگران کشف شود.
جهش های(ناپیوستگی های) کسب و کار درک شود.
برای پاسخگویی به این شرایط راهکارهای بدیع و ارزش آفرینی خلق شود.
تفکر استراتژیک مدیر را قادر می سازد تا بفهمد چه عواملی در دستیابی به اهداف مورد نظر موءثر است و کدام یک موءثر نیست و چرا و چگونه عوامل موءثر برای مشتری ارزش می آفریند.
این بصیرت نسبت به عوامل تأثیرگذار در خلق ارزش، قدرت تشخیص ایجاد می کند. بدون این تشخیص(صرف منابع مادی و معنوی)، سازمان برای دستیابی به موفقیت بی حاصل خواهد بود. کن ایچی اومی(K.OHMAE) در کتاب معتبر خود با عنوان «تفکر یک استراتژیست» چنین اظهار می دارد که: اگر موضوعات اساسی را تشخیص ندهید، هر قدر به خود و کارمندانتان فشار روحی و فیزیکی وارد کنید، سرانجام نتیجه ای جز سردرگمی و شکست حاصل نخواهد شد. تفکر استراتژیک پیش بینی آینده نیست بلکه تشخیص به موقع خصوصیات میدان رقابت و دیدن فرصت هایی است که رقبا نسبت به آن غافل هستند.
برنامه ریزان تعاملی، اهداف زیر را دنبال می کنند: